چیز های که دوست دارم ~

ساخت وبلاگ
شاید یک روزی دوباره به سراغش بروم .کتابی که تنها یک چهارم ان را خواندم ولی از قشنگ ترین کتاب ها بود . هردفعه با باز کردن کتاب شادی عجیبی مرا دربر می گرفت و با کتابم به اسمان می رفتم . کتاب راجع به اخرین روز های زندگی اش بود و هردفعه چشمانم را بارانی می کرد ، وادارم می کرد به فکر فرو بروم . اگر اخرین روز زندگی ام بود چطور زندگی می کردم و ایا اصلا می فهمیدم که این اخرین روز است ؟هردفعه این سوال برایم تکرار می شد اما پیدا کردن جوابش سخت تر از ان بود که فکرش را می کردم . از ان فرار می کردم و می ترسیدم . کتاب را از اول می خواندم اما هربار سر تیکه ی " و اخرین قطره اشک را ریخت " دستانم ناخودآگاه کتاب را می بست .امروز خودم کتاب زندگی ام را نوشتم . چشم هایم را بستم . بالاخره جواب سوال را پیدا کرده کردم . چیز های که دوست دارم ~...ادامه مطلب
ما را در سایت چیز های که دوست دارم ~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dondon8888 بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 14:27

مثل بقیه روزهایی که به پارک می رفتم روی صندلی همیشگی ام نشستم و به غریبه های رهگذر نگاه کردم . غریبه هایی که زندگی شان را نمی دانم اما می توانم حدس بزنم هر کدام چه مسیری را طی می کنند ، مسیری به سوی موفقیت ، شکست ، ترس و از بین تمام این غریبه ها شخصی که هیچوقت نتوانستم مسیرش را مشخص کنم هرروز چند دقیقه ای کنارم می نشست ، مانند من به ادم ها خیره می شد و بعد به راهش ادامه می داد .امروز پارک در سکوت و خالی از آدم ها بود . بر خلاف تمام روزهای دیگر حتی می شد صدای افتادن برگ ها را شنید . آن غریبه امروز هم آمد ، ایندفعه غمگین بود ، حسش کردم ؛ اشک حلقه زده در چشمانش را ، حسی که انگار هیچگاه نشانش نداده بود . در یک لحظه شروع به گریه کردن کرد . صورتش را به سمت دیگری برد و گفت :" کسی را ندارم که از او بپرسم به همین خاطر می خواهم از تو این سوال را کنم ، که آیا برای توهم لحظه هایی پیش می آید که گاهی بخواهی دست از زندگی ات بکشی اما توانش را نداشته باشی ؟ لحظه ای که ناراحتی اما برای نشان دادن قوی بودنت سخت در تلاش برای پنهان کردنش باشی ؟" چند لحظه ای نگاهش کردم و بعد اورا بغل کردم ، چند دقیقه در سکوت گذشت و بعد با ارامش به او تاکید کردم :" لازم نیست تمام لحظات زندگی ات را در تلاش برای پنهان کردن احساساتت باشی ، به مسافرت برو ، شادی کن و از زندگی لذت ببر زندگی که دیگر هیچوقت نمی توانی زندگی اش کنی."با صورت قرمزش به من نگاه کرد "ممنونم" اخرین حرفش را زد ، بلند شد اما برگشت و نگاهم کرد ، دستش را برایم تکان داد و من هم در جواب همین کار را کردم . او رفت و این اخرین باری بود که آن غریبه رهگذر را دیدم . چیز های که دوست دارم ~...ادامه مطلب
ما را در سایت چیز های که دوست دارم ~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dondon8888 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 14:27

مرد ماهیگیری داشت از رودخانه ماهی می‌گرفت . تور ماهیگیری خود را به آب انداخت و همزمان طنابی رو در آب انداخته بود که تکه سنگی به آن وصل بود ‌ آن طناب را مدام تکان می داد تا آب را گل آلود کند ‌. مرد دیگری که از کنار او رد شد از او پرسید :" چه میکنی ؟ این آب آشامیدنی ماست و با این کارت دیگر این آب برایمان قابل خوردن نیست."این ضرب المثل کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سواستفاده می‌کنند و تنها برای خود منفعت در نظر می‌گیرند چیز های که دوست دارم ~...ادامه مطلب
ما را در سایت چیز های که دوست دارم ~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dondon8888 بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 14:27