شاید یک روزی دوباره به سراغش بروم .
کتابی که تنها یک چهارم ان را خواندم ولی از قشنگ ترین کتاب ها بود . هردفعه با باز کردن کتاب شادی عجیبی مرا دربر می گرفت و با کتابم به اسمان می رفتم . کتاب راجع به اخرین روز های زندگی اش بود و هردفعه چشمانم را بارانی می کرد ، وادارم می کرد به فکر فرو بروم . اگر اخرین روز زندگی ام بود چطور زندگی می
کردم و ایا اصلا می فهمیدم که این اخرین روز است ؟هردفعه این سوال برایم تکرار می شد اما پیدا کردن جوابش سخت تر از ان بود که فکرش را می کردم . از ان فرار می کردم و می ترسیدم . کتاب را از اول می خواندم اما هربار سر تیکه ی " و اخرین قطره اشک را ریخت " دستانم ناخودآگاه کتاب را می بست .امروز خودم کتاب زندگی ام را نوشتم . چشم هایم را بستم . بالاخره جواب سوال را پیدا کرده کردم . چیز های که دوست دارم ~...
ادامه مطلبما را در سایت چیز های که دوست دارم ~ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dondon8888 بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 14:27